سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

به وبلاگ ربـــــــــــّــــی خوش آمدید
  • نسیم ( دوشنبه 90/1/15 :: ساعت 11:10 عصر)

  • روزی در جایی از این عالم که...

     همه ی آفریده هایت بودند و نشانی از من نبود

    در خلوتی از بند دنیا خسی بودم نشسته بر حاشیه ی آفتابت

    و کسی بودم رها از هر چه پروانه بودن.

    وقتی اشاره ی هستی ام بر آستان کرامتت نازل شد

    گام به گام ،آرام رویش دانه ی زیستنم را اجازه فرمودی

    و پیش از آنکه اراده ای داشته باشم طعم حیات را چشیدم

    رسیدم به حریمی که از آن به تجربه و کمالم آوردی.

      ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( چهارشنبه 90/1/10 :: ساعت 11:18 صبح)

  •  مهربانم!

     

    صدایت را شنیدم...

    دیوانه ی صدایت شده ام،آنگونه که با هر صدایی پنجره هایم را گوش تا گوش باز می کنم.

    و اشتیاقم را در کوچه های رو به تو صف می بندم.

    مدتها از تو دور بوده ام و با صدایت غریبه...

    اما حالا هر روز انتظار می کشم تا پشت سر خورشید ،صدای اذان ،اشتیاقم را پر دهـــــد...

    کوچه ها چقدر بوی باران می دهد و من چقدر رویش را در برگهایم حس می کنم.

    صدایت در من جوانه زده است...

     کوچه ها گوش می شوند تا انعکاس صدایت را در جوانه هایم به تماشا بنشینند.

    الهی العفو

    التماس دعا

     


    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( سه شنبه 90/1/9 :: ساعت 12:4 عصر)

  • روزها از پی هم می آیند و می روند ومرا به آن روز موعود نزدیکتر می کنند . 

    اضطراب ودلواپسی تمام لحظه هایم را پر می کند .

     وقتی به آن فکر می کنم همه چیز در هاله ای از ابهام وتردید پنهان می شود .

    گمان محالی است آمدن به کوی تو .می دانم این چشمها لایق نگریستن به آن شکوه و عظمت اهورایی نیست.

    می ترسم ...می ترسم ....من بیایم و تو از من روی برگردانی .

    می ترسم این ناباوری واین انتظار روشنایی چشمانم را به تاریکی بنشاند .

    می ترسم این انتظار به یاس وناامیدی منجر شود.حتی اگر مرا از خود برانی شکوه نمی کنم .تو بزرگی ومن هیچ...هیچ....

    الهی العفو


    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( دوشنبه 90/1/8 :: ساعت 1:17 عصر)

  • کاش می شد بی کسی را چاره کرد
    دفتر دلواپسی را پاره کرد
    یک سحر زلف تو را در خواب خوش
    با نوازش های باران شانه کرد
    در پس دیوار این شهر عجیب 
    در کنارت عاشقانه خانه کرد
    کاش می شد دست در دست تو داد
    دیده با اهل جهان بیگانه کرد
    هر چه نیرنگ و ریا و رنگ بود
    با حضورت با صفا و ساده کرد
    باز باید یک غزل از نو سرود
    نام تو در قالب هر واژه کرد


    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( یکشنبه 90/1/7 :: ساعت 12:13 عصر)

  • دلم می خواهد بنشینم و بر روزگاری که از دست داده ام گریه کنم .

    دلم می خواهد این دو  ابر برادر که بر بالای گونه هایم نشسته اند ،

    بر تک تک لحظه های سپیدی که به نقطه های تاریک تردید آلودمشان گریه کنند. .

    دلم می خواهد بنشینم و صفحه ی سپید خیالم را بدست مداد رنگین کمان یقین بسپارم..

    مدتهاست که حریر نگاه فرشته هایت را صاعقه ی تردید طوفانی کرده است.

    آینه ی هستی ام را نگاه کردم و تصویر شکسته ی روزهایم را دیدم...

    حالا نمی شنوم که چه فکر میکردم!

    مسیرم از مقصد مهربانیت دور مانده است.  جاده ی روز های پیش رو را غبار گرفته آنگونه که خانه ی توبه را نمی بینم!

    ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( شنبه 90/1/6 :: ساعت 9:51 صبح)

  • تو مرا از یاد نمی بری

     

    نمی توانم از پشت لایه های تیره و روشن تو را ببینم.

    سالهاست از تو دور افتاده ام و گاهی پیدا و پنهان دلم برای تو تنگ میشود.

    گاهی در خلوت صدایت میکنم و با همه ی امیدم می خوانمت.

    وقتی من فراموشت میکنم تو مرا از یاد نمی بری.

    همین امید است که مرا از تو دور می کند.

    مدام فراموشت کرده ام،و تو باز هم مدام از گوشه و کنار زندگی بیادم آوردی که با منی.

     

      ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( شنبه 89/8/8 :: ساعت 10:41 صبح)

  •  

    همه می پرسند
    چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
    چیست در همهمه ی دلکش برگ ؟
    چیست در بازی آن ابر سپید
    روی این آبی آرام بلند
    که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال
    چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
    چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
    چیست در خنده ی جام ؟
    که تو چندین ساعت
    مات و مبهوت به آن می نگری !؟

    ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( پنج شنبه 89/5/28 :: ساعت 10:53 عصر)

  •  

        آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز   همه را با هم و با عشق بچیین
     ولی از یاد مبر:
     پشت هر کوه بلند ،سبزه زاری است پر یاد خدا 
     و در آن باز کسی می خواند
     که خدا هست،خدا هست
     وچرا غصه؟!چرا؟
     

     مثل ان روز نخست
     گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد!
     یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
     نه شکست و نه گرفت!
     بلکه از عاطفه لبریز شد و
     نفسی از سر امید کشید 
     و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید 
     زیر پاهامان ریخت،
     تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست!

    ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( دوشنبه 89/4/21 :: ساعت 11:7 عصر)

  •  

    آبشار پونه زار یکی از زیبایی های بکر  استان اصفهان واقع در شهرستان فریدون شهر می باشد .وقتی از مسیر پر پیچ وخم کوهستانهای زاگرس می گذریم در کنار یک جاده ی خاکی تابلوی چشمه پونه زار نمایان می شود .ازمحل پارک اتومبیل ها (در بالای کوه ) به عمق دره که نگاه می کنیم جز سرسبزی مختصر چیزی به چشم نمی آید .اما پس از طی یکی ،دو کیلو متر پیاده روی به سمت دره وگذر از صخره ها ونیز عبور از تونل سبز درختان زرشک وحشی به ناگاه چشم انداز بسیار جذاب آبشار وچشمه ها در مقابل دیدگانمان نمایان می شود .این تصویر آنقدر زیبا وحیرت انگیز است که برای لحظاتی مات و مبهوت،  مسحور این خلقت بی همتای الهی می شویم .گویی دست قهار نقاش طبیعت تابلوی خیال انگیزی را ترسیم نموده وبه نمایش گذاشته است.چشمه سار های فراوان از زیر صخره های سست در سراشیبی دامنه ی کوه به سمت پایین در جریان است . که پس از طی مسیری بر قسمت مسطح کوه وپیوستن به یکدیگر به ناگاه به عمق دره سرازیر شده و آبشار پونه زار را پدید می آورد .اینجا فضا مملو ازعطر دل انگیز پونه ها ست .

    ادامه مطلب...

    بخـــــــش نظرات ()

  • نسیم ( شنبه 89/4/5 :: ساعت 11:44 صبح)

  • هیج جیز نمی تواند شکوه وعظمت کوه را برایت تداعی کند مگر آن هنگام که دامنه ها وسراشیبی ها را بپویی و صخره ها را پشت سر بگذاری وبه قله برسی . کوهنوردی خود زندگی است .بسیاری به دامنه ها وطبیعت زیبای پایین کوه اکتفا می کنند .بساطی می گسترند . ساعتی می مانند از پایین به قله می نگرند .زیبایی وعظمتش را می ستایند ومی روند . عده ای شا دمانه بر تله کابین می نشینند کمی اوج می گیرند .فریاد شادی سر می دهند و هرگز به قله نمی رسند .اما عده ای سختی ها را به جان می خرند تا بتوانند لحظاتی حس شیرین حضور در قله را دریابند .اینجا کسی با کسی رقابت نمی کند .کسی مانع صعود دیگران نیست .هیچ کس به عمد سنگ جلوی پای دیگران نمی اندازد ،تازه دست دیگران را هم می گیرند تا با هم صعود کنند .

    اگر بی احتیاطی کنی وسنگی از زیر پایت به پایین سقوط کند خودت بیشتر مضطرب می شوی که مبادا نا خواسته آسیبی به دیگران وارد کرده باشی .از پیر مردان وپیر زنانی که به راحتی صخره های سخت را زیر پا می گذارند  وباسلام وبدرودی بدرقه ات می کنند درس شهامت واستواری می گیری .کوه به تو بزرگواری وبخشش همیاری وهمدلی می آموزد اینجا جای غرور وخودسری نیست . به قول عزیزی اگر دستت را به کوه بدهی دست تو را می گیرد .اما اگر تکبر بورزی ودست به سویش درازنکنی رهایت می کند .کوه نماد استواری ،امید ،بزرگی مهربانی است .علیرغم خشونت ظاهری اش دنیایی از لطف ومهربانی در سینه دارد .شگفت زده می شوی وقتی می بینی از دل صخره های سخت درخت انجیر زیبایی روییده است وبه بار هم نشسته است .کوه صفه اگر چه چندان مرتفع نیست اما وقتی بر فراز قله اش می ایستی و از بالا به وسعت شهر وساختمانها می نگری و مردمی که از اینجا هرگز به چشم نمی آیند ،احساس دیگری را تجربه می کنی .از بالا که نگاه می کنی همه چیز دوست داشتنی است .هنگام فرود هم آنقدر سبکبالی که دلت می خواهد به پرواز درآیی.

     


    بخـــــــش نظرات ()

    <      1   2   3      >

    Online User