بیا که جام وجودم زغصه لبریز است شکسته شاخه ی عمرم به دست پاییز است حریق سرکش قلبم گرفته حیات مرگ غروب طرح نگاهم چه حسرت آمیز است در این کرانه ی متروک بی تو بودن وای همیشه خلوت شبهای من غم انگیز است تو آن شکوفه ی شاداب باغ امیدی که بی تو مرغ امیدم اسیر پرهیز است من آن خزان زده باغم به غربتم دریاب که پیش شوکت چشمت بهار ناچیز است در این خمار کسی جرعه ای نمی بخشد بیا که جام وجودم زغصه لبریز است
|