دلتنگ واژه هایی که تو را برایم معنا کند .. دلتنگ نگاه هایی که مرا به سوی تو برساند.. دلتنگ آوایی که موج عشق گنبد و بارگاهت را در کوچه پس کوچه های دلم جاری کند .. دلتنگ نسیمی که عطر خوش بارگاهت را در هوای دود گرفته ی دلم پراکنده سازد من در حجمی از احساس در غباری از فریاد ها و در فاصله های دور مانده ام .. دیگر تصویر گنبد و بارگاهت باران چشمان مضطربم را آرامش نمی بخشد که شیشه ی احساس من چکه های باران بر پنجره ی بسته را نمی خواهد .. حس لطافت باران در زیر نگاه های مهربان تو گمشد ه ی این روزهای من است .. ترنمی که مرغ جانم را پای در اسارت ، بال به پرواز می گشاید اما زنجیرهای جدایی محکمتر از تمنای بالهای اوست .. او شکسته دل با قلبی مجروح از زخم جدایی گوش به آوایی از جان می سپارد که ندای نقارخانه ات را برای اشک های بی امانش زمزمه ی از امید نماید .. در حصار بی امان روزها در تکرار غریب واژه ها بر غربت خود می گریم که غریب را نام بر تو نهادند و جام بر من .. دلم برای یک سلام .. یک نگاه و یک لحظه نشستن در صحن صفا و مهرت تنگ شده است ... دلم برای غروبی تنگ شده است که من باشم و تو در گوشه ایی از بهشت وجودتت .. بی تکلم ... بی صدا .. بی واژه .. فقط نگاه کنم به مهر بارگاهت و خود را بسپارم به خنکای نسیم مهرت که نوازشگر جان زائرانت است .. سراسر اشک شوم و بشویم قلب دلم را و بجویم عشق تو را .. تسبیحی شوم هزار دانه از اشک و به شکستن بغضی پخش شوم در سپیدی سنگفرش های حرمت .. در لابه لای ازدحام زائرانت گم شوم ... دانه ای از وجودم دخیل پنجره ی فولادت شده و ذوب در اشک زائرانت و ماندگار در پای حرم دلت .. می خواهم در کنار حرم تو قفل دل بگشایم و دفترچه ی دلتنگی هایم را به دست مهربانی تو بدهم تا بخوانی زمزمه ی دلم را و با قلم مهر خود بنویسی بر آن خطی ماندگار . دستانم را به مهربفشاری و چشمان آهوی مضطرب و پریشان درونم را به نگاه حمایتی خود آرامش بخشی .. نگاهم را به گلدسته های مهرت پیوند دهی و مرغ جانم را فارغ از اسارت های سرگردان تا اوج آسمان مهربانیت پرواز دهی .. دلم برایت تنگ شده است و مرغ جانم بی صداتر از همیشه در سکوت خود نجوای سلامی دارد و به امید جوابی چشم به مهر طوست دوخته است .. یا ضامن آهو ضامن ...
|