دو سال گذشت. اما چگونه ؟ خدا می داند. از روزهایی که بهترین روزها بود....فقط او می داند قصه ی دلتنگی ام را.دلتنگی برای دو رکعت نماز عاشقانه در روضه ی رضوان ... یک دل سیر گریستن پشت دیوار بقیع ،...پشت در بسته ی مسجد امیرالمومنین .... در مسجد شجره ...یک شب تا صبح در مسجد الحرام روبروی خانه ی دوست به مناجات نشستن ...گونه بر پرده ی مخملین کعبه نهادن....و طواف ...که نه هفت بار بلکه هفتاد بار...قصه ی این دلتنگی پایانی ندارد. ای کاش می شد از این جا پر گرفت و رفت و دور شد دور... از این آدم هایی که نقاب برچهره دارند.از این دو رویی ها ، از این مکاری ها و عوام فریبی ها دور شد....خدایا یاریم کن و به من صبر عطا کن .
|