دلم می خواهد بنشینم و بر روزگاری که از دست داده ام گریه کنم . دلم می خواهد این دو ابر برادر که بر بالای گونه هایم نشسته اند ، بر تک تک لحظه های سپیدی که به نقطه های تاریک تردید آلودمشان گریه کنند. . دلم می خواهد بنشینم و صفحه ی سپید خیالم را بدست مداد رنگین کمان یقین بسپارم.. مدتهاست که حریر نگاه فرشته هایت را صاعقه ی تردید طوفانی کرده است. آینه ی هستی ام را نگاه کردم و تصویر شکسته ی روزهایم را دیدم... حالا نمی شنوم که چه فکر میکردم! مسیرم از مقصد مهربانیت دور مانده است. جاده ی روز های پیش رو را غبار گرفته آنگونه که خانه ی توبه را نمی بینم!
یا غبار وسوسه نمی گذارد... یا چشمهایم را گرد پریشانی تیره کرده است باورم نمی شود که پس از سالها استشمام هوای نیایشگاههای زمینی پنجره های یقین رابسته ام ... و سراسیمه به حسرت یافتن آرامش می دوم. ترانه هایی که لحنشان غیر آسمانی است حال روحم را بد کرده ،کلیدهای تردید به یاری آهنگ درهم ترانه های دیگر. مرا ای مهربان بزرگوار! در حبس مسیرهای مبهم و نواهای سرد رها مکن آفتاب هدایتت را از مشرق ِ وصالت،نمایان کن،تا بیابمت. سایه های تردید را از خیمه های ادراکم بران،تا دلم به نور یقینت روشن شود. انشاء ا... الهی العفو
|