دل آسمان خون چکان شد از این غم زمین یک سر آتش فشان شد از این غم نه فرصت که پیراهن تو ببویم نه مرهم که بر دل گذارم نه مهلت که در ماتم تو بمویم نه رخصت که شیون برآرم
***
ببین پشت سر مانده برجا ، خیمه ها همه خاکستر و خون
ببین پیش رو مانده تنها ، کاروان اسیران محزون مران کاروان یک دم بمان ، دیگر مزن زنگ عزا را که گم کرده ام در دشت غم آیینه خون خدا را *** کجا رفتی ای آبروی دو عالم ؟ نگین سلیمان به حلقه خاتم پس از تو خدا را چه چاره کنم؟ ز زخم تن تو به ریگ بیابان ، ز داغ دل خود به آتش سوزان ز غم شکوِه با سنگ خاره کنم تو با رفتنت با رخی گلگون من و تا قیامت دلی پرخون مران کاروان ، یک دم بمان دیگر زنگ عزا را که گم کرده ام در دشت غم آیینه خون خدا را
|