نماز عید به پایان رسیده بود جمعیت بسیاری در حال خروج از صحن رضوی بودند .ما هم به سختی از بین مردم عبو ر کردیم تا خودمان را به محل پارک اتومبیل در یکی از کوچه های اطراف محدوده ی حرم برسانیم .در بین راه ناگهان خانمی مضطرب و نگران خودش را به ما رساند در حالی که بریده ،بریده کلماتی را ادا می کرد : ....جوان مردم داره میمیره ،کسی به دادش نمی رسه ،توی اون سوپر... به سرعت به سوی سوپر کوچک وسط کوچه دویدیم ،وقتی به داخل سوپر سرک کشیدم ،جوانی (حدودا سی ساله ) را دیدم که با وضعیت دلخراشی بر زمین افتاده بود .
گویا تشنج کرده بود .بدنش به شدت منقبض می شد .کسی قادر به کنترل حرکاتش نبود .زبانش در بین دندانهایش به شدت زخمی شده بود .خون از دهانش جاری بود و صداهای عجیبی از دهانش خارج می شد .صاحب مغازه فقط سعی داشت او را به بیرون مغازه بکشاند .شاید برای سلب مسئولیت از خودش .موفق هم شد .جوان را بر روی تکه مقوای کنار کوچه منتقل کرد .عده ی بسیاری بی تفاوت از کنار این صحنه می گذشتند .عده ای هم فقط نگران راه بندان واینکه چطور اتومبیلشان را از کوچه خارج کنند بودند .دیگر قدرت تحمل چنین صحنه ای را نداشتم .حال جوان خیلی بد بود .انگار بین مرگ و زندگی دست و پا میزد .و کسی نمی توانست برایش کاری انجام دهد .زانوانم سست شده بود .قدرت ایستادن نداشتم .انگار دنیا دور سرم می چرخید .به سختی خودم را به کوچه ی کناری رساندم .به دیوار تکیه زدم .تنها صدایی که می شنیدم صدای فریاد های پدرم بود که طی تماس های مکرر با اورژانس از آنها می خواست آمبولانسی بفرستند .بالاخره تلاشها و حرص و جوش خوردن های پدرنتیجه داد و بعد از ساعتی آمبولانس از راه رسید .اما هیچ کاری نتوانستند برای او انجام دهند .جوان همچنان در همان حال وحشتناک دست و پا می زد .او را به داخل آمبولانس منتقل کردند ...مدت زمانی طول کشید تا آمبولانس بتواند راهش را از بین اتومبیل ها باز کند ...نمی دانم این تشنج طولانی چه بر سر جوان آورد .سلول های مغز او تا چه اندازه در برابر این همه فشار استقامت کردند .شاید مبتلا به بیماری صرع بود .اما شدت وزمان تشنج اوغیر عادی به نظر می رسید .هیچ مدرک شناسایی ویا تلفن ، همراه او نبود ،که بتوان نزدیکانش را پیدا کرد . از تیپ و ظاهرش می شد حدس زد که شاید از اهالی جنوب کشور باشد.آنچه در این حادثه برای من بسیار باعث تعجب وشگفتی بود ،خودخواهی و بی خیروبی احساس بودن عده ی زیادی از مردم بود ،که مانند تماشاچی های یک فیلم سینمایی با بی خیالی تمام تنها به مشاهده ی این صحنه می پرداختند وهیچ کار مفیدی برای نجات جوان انجام نمی دادند. به کجا می رویم ؟دیگر از انسانیت وجوانمردی خبری نیست .فقط حفظ منافع خود وفرصت طلبی . ازاسلام نامی و از مسلمانی فقط ادعا و ریاکاری باقی مانده . خدایا به فریادمان برس .در چنین جامعه ی بی رحمی می خواهیم فرزندانی مسئول و انسان دوست پرورش دهیم .دلمان برای هموطنانمان نمی سوزد.حاضر نیستیم گره کوچکی از مشکل دوستان و آشنایان و حتی زیر دستانمان بگشاییم .اما آنجا که دلسوزی برایمان شهرت و افتخاری به همراه داشته باشد برای عالم و آدم دل می سوزانیم و صدقه می دهیم .خدایا به فریادمان برس به کجا می رویم .
|