سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

به وبلاگ ربـــــــــــّــــی خوش آمدید
  • نسیم ( چهارشنبه 92/6/27 :: ساعت 12:3 صبح)

  • نزدیک ظهر بود.به سمت مسجدالنبی حرکت کردیم...پیرزن در ورودی مسجد نشسته بود.نگاهش که به ما افتاد از جا برخاست.پیش آمد و پرسید :ایرانی؟ نوع پوشش او نشان می داد که عرب است.گمان کردم فارسی نمی داند.شاید از عرب های خوزستان باشد....با اشاره سر گفتم: آری ایرانی. جلوتر آمد ومرا در آغوش گرفت و بوسید.بعد در حالی که اشک می ریخت گفت: ایرانی ها خوبند.خیلی خوب.پرسیدم :شما ایرانی هستید؟:گفت :نه من اهل مدینه ام.گفتم :خیلی خوب فارسی حرف می زنید.پیرزن  بغضش را فرو خورد وگفت:من بیست سال در ایران زندگی کردم.در مشهد در جوار امام رضا.پرسیدم:شما شیعه اید؟گفت :آری.اما شیعه اینجا غریب است.تا وقتی همسرم زنده بود، در ایران،در مشهد زندگی می کردیم.آنجا هرگز احساس غریبی نمی کردیم.پس از مرگ همسرم دیگر کسی را در آنجا نداشتم.اما اینجا من غریبم،دلم برای آقایم ،امام رضا خیلی تنگ شده.آرزو دارم تا قبل از مرگم یکبار دیگر به زیارت امام بیایم.پیرزن همچنان می گریست و مرا قسم می دادکه سلامش را به امام رئوف برسانم....بعد از نماز به زیارت قبور ائمه ی بقیع رفتیم.دلم عجیب هوای مشهد را داشت....

    یا امام رضا،ای امام رحمت و مهربانی من حامل پیام  پیرزنی هستم که سالها سعادت همجواری حرم مطهر شما را داشت.هرگز نمی توانم اشک چشمان اورا فراموش کنم.او در زادگاه خودش  احساس غربت می کرد .واین حس  ،حسی نا آشنا نیست.ما همه در وطن خود غریبیم .زیرا آرامش را فقط در جوار حرم امن شما یافته ایم.آنجا دنیای دیگری است .دنیای عطوفت و مهربانی.آنجا که می آییم مهربان می شویم.گویا ذره ای از رافت بی منتهای وجود شما ، امام رئوف ، وجود ناچیز ما را هم در بر می گیرد.هنوز گهگاه یادگاری  پیرزن را بر چشمانم می نهم.برای سلامتی اش دعا می کنم و از خدای مهربان می خواهم او را به آرزویش برساند .آمین یا رب العالمین.


    بخـــــــش نظرات ()


    Online User